این یه داستان شگفت انگیز از تلاش، ایمان و تحقق رؤیاهاست.

این داستان، داستان زندگی من، علی رئوف، مدرس فن بیان و گویندگیه.

صدایی که هر هفته از پیج اینستاگرام من می شنوین. اما این صدا به راحتی به دست نیومده. برای رسیدن به این هدف تلاش زیادی کردم. این داستان از سال ها پیش شروع شد.

این یه داستان شگفت انگیز از تلاش، ایمان و تحقق رؤیاهاست.

این داستان، داستان زندگی من،علی رئوف، مدرس فن بیان و گویندگیه.

صدایی که هر هفته از پیج اینستاگرام من می شنوین. اما این صدا به راحتی به دست نیومده. برای رسیدن به این هدف تلاش زیادی کردم. این داستان از سال ها پیش شروع شد.

در شهر کوچکی زندگی می کردم. از بچگی به گویندگی علاقه داشتم.

اطرافیان و دوستان همیشه به من می گفتند: "علی، چه صدایی داری! برای گویندگی بسیار مناسبی!".

این نظرات، آتشی جدید در دلم افروخت، آتشی که آرزویی بزرگ رو در من بیدار کرد.

کم کم به این فکر افتادم و ذهنم مشغول شد.

اما همیشه حس می کردم رسیدن به این نقطه خیلی دور از انتظاره. "آیا واقعاً می تونم به عنوان یک مدرس فن بیان و گویندگی درخششی داشته باشم؟ آیا در منطقه ای که زندگی می کنم، امکان دستیابی به دوره های آموزشی وجود داره؟" اینا رو روزی چند بار با خودم تکرار می کردم.❓

تا اینکه روزی، توی فضای مجازی با یه خواننده ی سنتی آشنا شدم. اسم ایشون آقای علی بود. آقای از قضا همشهری ما بودن ولی در مرکز استان هم دانشجو بودن و هم آموزش می دادن. از ایشون سوال کردم که چطور می تونم من هم گویندگی رو یاد بگیرم و پیشرفت کنم.❓

ایشون هم با مهربانی، آدرس و تلفن یک آموزشگاه حرفه ای رو به من دادن. من هم بلافاصله پیگیر شدم وبا شجاعت و ایمان، ثبت نام کردم.

مسیرش از شهر ما دور بود و فاصله تقریبا صد کیلومتری بین شهر ما و مرکز استان وجود داشت. ولی من از این مسافت نترسیدم. چون اساتید این آموزشگاه واقعاً حرفه ای بودن و من رو با دقت و صبر آموزش می دادن.

هر هفته یه بار با ماشین شخصی خودم به مرکز استان می رفتم و چند ساعت کلاس می گذروندم. بعد هم به خونه باز می گشتم. این روال رو چند سال ادامه دادم. هر بار که می رفتم کلاس، یه چیز جدید یاد می گرفتم. صدام رو تمرین می کردم. فن بیانم رو بهتر می کردم. انواع متون رو می خوندم. از شعر و داستان تا خبر و تبلیغ. هر چیزی که برای یک گوینده لازم بود رو، یاد گرفتم.

البته این مسیر روان و آسان نبود. گاهی اوقات مشکلاتی پیش میومد. مثلاً بعضی مواقع ماشین من نیاز به تعمیر داشت و نمی تونستم به موقع برسم به کلاس. یا بعضی از اساتید سخت گیر بودن و من رو مورد انتقاد قرار می دادن. ولی من از این موانع ناامید نشدم. بلکه با اراده و اعتماد به نفس بیشتر تلاش کردم. پا پس نکشیدم. هر بار که سردرگم یا دلسرد می شدم، به هدفم فکر می کردم.

به اون روزی که می تونم صدام رو برای همه بشنوانم. به اون روزی که می تونم از گویندگی لذت ببرم و درآمد داشته باشم.

و اون روز هم فرا رسید. بعد از چند سال آموزش و تمرین، موفق شدم یه گواهینامه ی حرفه ای در گویندگی بگیرم. اون روز خیلی خوشحال شدم. احساس می کردم که یکی از رویاهایم به حقیقت پیوسته. البته این فقط شروع ماجرا بود. هنوز باید مشغول به کار می شدم. باید یک شغل مناسب پیدا می کردم. باید با رقابت بازار روبرو می شدم. باید از مهارت هایم نشان می دادم.

ولی من از این چالش ها نمی ترسیدم. بلکه با شوق و اشتیاق پذیرفتم. چون می دونستم که من برای این کار ساخته شدم. می دونستم که من یک گوینده خوب هستم. توی این مسر داشتن همکلاسی هایی که رفیق و دوست بودن بی تاثیر نبود. الان با هم همکاریم.

و الان در این نقطه هستم. من یک گوینده موفق و شاد هستم.هیچ آرزویی نباید به آرزویی تبدیل بماند، و من از تلاشم برای رسیدن به آرزویم هیچگاه عقب نشینی نخواهم کرد.⭐⭐⭐

از سایه‌ها به نور : سفر شگفت‌انگیز داستان زندگی من تا آغاز دوره ی جدید گویندگی

داستان ,گویندگی ,زندگی ,دادن ,تونم ,مرکز ,داستان زندگی ,مرکز استان ,برای رسیدن ,نیومده برای ,تلاش زیادی ,داستان، داستان زندگی
مشخصات
آخرین جستجو ها